با سلام خدمت دوستان گرامی.
من هیچ کدوم از داستانامو رو به تخیل نبردم منهای این داستانه آخر. انجام این کار هم واسه ی تنوع بود و هم یه جورایی خوابشو دیده بودم. و از همه ی دوستان عذر می خوام که اونطوری نوشته بودم: بدور از صداقت. البته بقول خپل خان شایان ذکره که منم از این عرضه های زنای ایرونی ندارم که بخوام جلوی خپل خانو بگیرم و داد و بیداد کنم. مخصوصا که تو خواستگاری هم عنوان کرد این حق شرعیشه و کسی نمی تونه جلوشو بگیره! و منم به ازدواج باهاش تن در دادم. یعنی راضی بودم. و این تصمیمو با خودم گرفتم که انقدر خوب باشم که فکر یه زنه دیگرو بی خیال بشه!!
نتیجه اخلاقی:: فک کنم اونقدرا هم موفق نبودم.
آخیییش. خیالمم راحت شد. یه مدت دلشوره داشتم که خپل خان می خواد خانم عکاسرو بگیره یا دانشجوی پدرشو...
ولـــی خپل خان ندای غمناک این کابوس شبانه ی منو به اصطلاح با گوش دل شنیدو پایان داد به این کابوس ها و فکر و خیالات و دل نگرانی ها و برای اینکه من دیگه استرس نداشته باشم و از اضطراب شبها پا برهنه نخوابم هر دو عزیز و گرفت تا هم من دیگه بین این و اون شک نداشته باشم و هم همراه من در کار های سنگین خونه باشن.
امروز هم قرار بود یه جلسه ی داخلی داشته باشیم و قبل از این که این دو نو عروس برسن به من گفت تو واسه ی من یه چیزه دیگه ایی و منم زودی بلانسبت ...ر شدمو باور کردم و هیچ نگفتم که چرا پس اونا رو گرفتی؟
بعد از بحث و بررسیه خپل خان قرار شد در خانه هر کسی به یکی از این کارها به پردازه.
1) چون خپل خان منو و دستپخت منو بیشتر قبول داره آشپزی و رسیدگی به امور پاکیزگی شد با من.
2) طبعاُ خانوم عکاسه هم شد عکاس خونوادگیمون و مسئول رسیدگی به امور عکس و صحنه های ...
3) دانشجو هم که باید درس می خوندو تو کلاس خپل خان و پدرشو سر بلند می کرد و واسه خالی نبودن عریضه ظرف های شسته شده رو می ذاشت سر جاش.
تذکر اخلاقی:: این مردا اونقدرا هم که فکر می کردم بد نیستن. چه قدر لطف دارن که به همنوعانشون جا و مکان و غذا می دن. فقط نمی دونم چرا کمکشون به دختران جوان میرسه نه به دیگرانی از جمه مرد های جوان, مردهای غیر جوان و بانوان غیر جوان!!!!