دیروز ظهر وقتی از خرید برگشتم دیدم خپل خان خودشو جلو تلوزیون ولو کرده و خوابش برده. تا صدای درو شندید بیدار شدو دوید سمتم. اولش خیلی خوشحال شدم که اومده به استقبالم ولی دیدم از کنارم بی توجه رد شدو رفت به سمته ... (همون wc خودمون).
خیلی حرصم گرفت می تونست زود تر بره اونجا که منو این همه ذوق مرگ نکنه. ازش که پرسیدم گفت: دلم نمیو مد از خواب بیدار بشم اماتو که اومدی منم از خواب پریدمو دیدم چه بهتر که فرصتو مغتنم بشمورم.
نتیجه ی اخلاقی: اصلا نباید به شورو هیجانه مردا توجه داشتو دل خوش کرد بهشون