دیشب نامزدی خواهر خپل خان بود (در واقع خواهر شوهرم) منم که تنها عروسشون و باید براش سنگ تموم می ذاشتم.
طفلک خپل خان هم خیلی زحمت کشید و همه جا همراه عروس دوماد بود، هم تو آتلیه هم تو باغ و هم هر جای دیگه که قرار بود عکس بگیرن. منه ساده هم گفتم خوب خپل خان داره کمکی می کنه دیگه. خودمم پیگیر کارای دیگه بودمو یه سری میوه ها رو دادم به هتل یه سری شیرینی بردم یه سری رفتم سفره ی عقد و چک کردم و همه ی کارای اینطوری. بعدشم که آرایشگاه و آماده شدنه خودم. وقتی رفتم هتل برای شروع مراسم دیدم عکاس خیلی با خپل خان جوره و هی با هم شوخی می کنن. گفتم تو این چند ساعت حوصلشون سر رفته حالا یه کمم بگن و بخندن که طوری نمیشه.
چشمتون روز بد نبینه عکاس قصه ی ما آخر سر موقه ی رفتن یه چیزی از جیبش افتاد اومدم بردارم بدم بهش دیدم اون چهره ی زیبا و شیرین و دوست داشتنیش سرخ و سفید شد و منم بی خیال شدم.وقتی گذاشت تو جیبش دیدم کارت ویزیت خپل خانه. بازم فکرم جای بد نرفت و حدس زدم خانم عکاس خونه می خواد یا شایدم می خواد مشارکتی چیزی داشته باشه. وقتی رسیدیم خونه خپل خان گفت عکاسی هم هنره دوست داشنتیه ها.
امروز که پا شدم دیدم همه ی کتاباشو جمع کرده و هی داره از در و دیوار عکس میگیره. خیلی از دستش کفری شدم. بعدشم گفت می خوام برم عکاسی ... یکم یاد بگیرم عکاسی واقعا که عکاسی هنره دوست داشتنیه ایه
اینو گفت و رفت منم تمام تصاویر دیشب که خپل خان شوخی می کرد با عکاس و اون صحنه ی کارت ویزیتو اینا اومد جلوی چشمم. یه هو جیغ زدم و در جواب اینکه خپل خان گفت دوباره سوسک دیدی گفتم آره یه سوسک گنده. و پرسید اگه کمک می خوایی بیام گفتم نه خودم میییییی کشمشششش...
نتیجه ی اخلاقی:: ایییییییییش. این خپل خان دیگه داره شورشو در میاره
امیدوارم همیشه خوشی و جشن باشه
این خپل خان رو دعوا کن کمی ! دی:
سلام
بابا این خپل خانم خیلی ناقلاستا !
انشالله که خوشبخت شن !
از این به بعد آپ کردید خبرم کنید البته اگر زحمتی نیست !
سلام خوبی؟ عجب خپل خانی داری ها!!!!!!!!
سلام.
انشاالله که خوشبخت بشن.
میگم این خپل خانو کنترلش کن.
خیلی بی جنبست (البته این دو تا داستان آخرو که نوشتی اینجوری فکر میکنم دربارش)
موفق باشی.
شوهر خیلی با حالی داره خوبه کمتر دچار یکنواختی می شی خوب البته تو هم خیلی خوب تعریف می کنی
سلام
چرا اینقدر به خپل جون گیر میدی؟
شما خانمها همیشه شکاکین
بابا بنده خدا میخواد عکاسی یاد بگیره مگه بده!؟
حاظر شرط ببندم اون خانم عکاس کارت ویزیت خپل جون رو کش رفته
خپل جون ادامه بده داداش من باهاتم
سلاااااااااااام
شرمنده عزیزم که اون سری خبرت نکردم به خدا انقده سرم شلوغ بود که وقت نشد
باز این حمید اومده داره از این مردا طرفداری میکنه؟؟؟
عزیزم به حرف حمید گوش نده من اینو میشناسم اغفال گره در حد تیم ملی حالا هم نمیدونم چرا از من روی گردانه دیگه تحویلم نمیگره انگار نه انگار که یه دورانی داداشمون بود
از من میشنوی با این مردا نباید روشنفکرانه بر خورد کرد هرچی روشنفکر تر باشی بدترجو میگیرتشون تا میتونی سفت وسخت وایستا
قربانت عزیزم بااااااااااااااااااااااااااای
وای خپل خان چه کرده !!!!!!!!
عجب مرده اصیلیه !!!!!!!!!
البته عکاسی هم شغل بدی نیست .....
(ولی خودمونیم هااااااا خوبه خپل خان واقعا خپله ! اگه لاغر و مانکن بود دیگه چه میکرد !!!!!!!!!
لابد صنف عکاسی ها رو میگرفت دستش و خلاصه .....
راستی حالا این خپل خان واقعا چند کیلو ئه ؟ بنده خدا !!!!
فکر کن وقتی این وبلاگ رو میخونه چقدر میخنده !!!!!!!
سلام رامونا جونننننننننننننننننننننمممممممممممم
خوبییییییییییییییییییییییییییی؟
مواظب این خژل خانت باش داره کم کم خیلی مشکوک میزنه هاااااااااااااااااااااااا
تازه آقای حمید مشهدی رامونا جون گیر نیمدن
کلا مردها یکم جنبشون کمو زیاد داره
البته من قصد توهین ندارم
ولی خب واقعیته
تازه معمولا کارت ویزیت رو کش نیمیرن
یا کارت ویزیت رو به طرف میقابل میدن
یا جلوی پاشون میندازن
وای رامونا جون بازم مثل همیشه
خاطراتت حرف ندارن
بازم منتظر آپ های بعدیت هستم
منو بی خبر نزاری هاااااااااااااااااااااا
بازم از خپل خان بنویس و بیزحمت هر وقت آپ کردی منو خبر کن.
بی صبرانه منتظر ادامه ماجرای خپل خان و اون دختر عکاسه هستم .
(اگه توی وبلاگت عکس آپلود کنی قشنگتر هم میشه ، )
راستی دوستان به مسافرخانه شیطانی من هم سری بزنید
evil منتظر نظرات شیطانی شماست
سلام عزیزم اپم خوشحال میشم بیای
سلام رامونا جون خوبی ؟ چه خبار؟
من آپم اگه خواستتی بیا منتطرتم
سلام عزیزم کجایی پس مطالب جدیدت کو؟؟؟؟؟؟؟
بازم اپم خوشحال میشم بیای
شور هر چیزیو در اوردن کاره روزمره ی مرداس .
زیاد توجه نکن . اگه بخوای کارای سرسام آور مردا رو بشماری دیوانه می شی